چرت &پرت
دستوشته های پرت و چرت وچرت و پرت من
 
 

خیلی خوش اومدید دوستان عزیزم

 

تو این وبلاگ میخوام چیزایی ک خودم گاهی از روی شادی یا غم یا سرگرم شدن روی کاغذ

 

نوشتم بنویسم

 

البته ی جورایی بیشتر شبیه چرت و پرت هستم دیگه شرمنده

 

شاید ی وقت یکی از چرت و پرت هام ب درد یکی خورد نمیدونم ...

 

بهر حال امیدوارم لحظات خوبی رو در وبلاگ خودتون داشته باشین و اگه ی وقت مطلبی رو

 

خوندید و دیدید زیادی چرت و پرته تو رو خدا فوش ندید بهم ههه چون خودم دارم میگم ک

 

ممکنه بی محتوا باشن ...

 

خیلی خیلی خیلی ازتون متشکرم دوستان ....


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 16 شهريور 1398برچسب:, :: 11:8 :: توسط : نویسنده

 

درست 12 سال بود که توی این شکنجه گاه اسیر بود .12 سال سختی و بدبختی و بدترین

شکنجه ها را تحمل کرده بود هر روز بعد از هر شکنجه در خود فرو میرفت و با اشک های

نامرئی با چشمان و حالتی ثابت گریه میکرد هیچ کس او را نمیدید ،هیچ کس متوجه ی گریه

ی او نمیشد همه به کار خود مشغول بودند .گاهی سعی میکرد لبخندی بزند و کسی را به

سوی خودش بکشاند تا شاید تلخی این شکنجه گاه را از یاد ببرد .........

جالب بود چون خیلی ها لبخند او را هم نمیدیدند و انهایی هم که میدیدند لبخند میزدنند و فقط

 

همین !و دوباره مشغول میشدند ....

با خودش حرف میزد خودش را بیچاره صدا میکرد

گاهی اینقدر سخت بود که خودش دلش به حال خودش میسوخت و خود را نوازش میکرد .

جای او انجا نبود زمستان هایش سرد و تابستانش گرما را توی جیبش گذاشته بود .....

حرف هایی شنیده بود حرف هایی که او را سوزانده بود وو

چند وقتی بود که از تنهایی هایش می نوشت ،شعر ،داستان و ...اما همین حرفا طبع او را هم

سوزانده بود و او باز تنها شد حتی دیگر نمیتوانست چیزی بنویسد .

او ادم خاصی بود و اینرا از خیلی وقتها پیش فهمیده بود اما چیزی نگفته بود چون هیچ کس او

را حتی اگر میگفت نمیشناخت !خاص بودنش مانع از این میشد کارهایی را انجام دهد اما انها با

نادیده گرفتن خاص بودنش او را تحقیر کردند و مجبورش کردن که همه ی ان کارا را انجام دهد

این جا بود که تمام بزرگی و عظمتش خدشه دار شد و از ان به بعد بعض کوچکی گلویش را

گرفت بعض کوچکی بود اما وقتی دوباره مجبور ،مجبور ،مجبور و بازم مجبور شد ....بعضش هم

بزرگ و بزرگ و بزرگ تر شد

هر وقت مجبور میشد غرورش را بشکند بعضش را بزرگتر کرده بود .

نباید این اتفاق ها می افتاد چون حالا دیگر به سختی نفس میشید هیچ دکتری ،هیچ

دانشمندی و هیچ انسانی نمیتوانست این بغض سنگین گلویش را بردارد او را درمان کند

.قلبش هم شکست نه فقط به خاطر اینکه مجبورش کردن بلکه حالا دیگر قلب ساده اش بود

که اشتباه کرده بود .

قلب کوچک بیچاره !!نمیداند نباید دل به ادم های شکنجه گاه بسپارد اما دل است دیگر دل

میبندد !

تقصیر این بیچاره ی سرخ رنگ چیست ؟

 

اره وقتی دل بست ،شکست قلبش را بخیه کرد اما چه فایده !به زور نگهش داشته است ..هر

لحظه ممکن است از هم باز شود ! تقصیر قلبش هم نیست چشمانش همه چیز را دید و به

قلبش خبر داد . حتی ان چشم ها هم نمیدانست نباید قلب را ناراحت کرد بیچاره قلبش

،بیچاره قلبش ،بیچاره قلبش.......

حالا دیگر خاص بودن را حتی خودش هم تردید داشت ان که یه روزی میدانست چه قدر خاص است حالا دیگر مطمئن نبود !

دیگر فقط ان را توی رویا و وقتی خواب بود میدید چه رویایی !

رویاهایش تنها چیزی بود که او را زنده نگه داشته بود چه قدر انها را دوست داشت ...

ادم های رویاهایش هیچ شباهتی به ادم های اطرافش نداشتند ...

 

 


 


 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 14:16 :: توسط : نویسنده

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان چرت &پرت و آدرس chertpert.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 2
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1